گاهی نوشتن در مورد شعری که شاعرش را می شناسی وبه توانایی هایش آگاهی بسیار سخت تر است از شاعری که ندیده ای وچندان با شعرش آشنایی نداری .نقد شعر شاعری که با شعرش ونوشته هایش وروحیاتش مدت هاست آشنا هستی بسیار سخت است.وقتی کسی با ساختار شعر سنتی آشنایی کامل دارد وشعر سپید را خوب می شناسد و در نقد شعر هم دستی دارد کار را برای نقد ویا حد اقل نظر دادن سخت می کند.در شعر سپید که از وزن وریتم وبسیاری از آرایه های ادبی شعرکلاسیک خالی است بعضی ویژگی ها اختصاصی تر وبرجسته تر می نماید.مثلا تصویر وتصویر سازی از ویژگی های شاخص شعر سپید است.حتی بعضی دوستان در شعر سپید زبان واتفاقات زبانی را خمیر مایه ی شعر میدانند.اما گاهی در بعضی شعر ها گاهی به جای تصاویر انسان با موقعیت های شاعرانه روبرو می شود.در ابتدای همین شعر می گوید این واگویه ها شعر نیستند مگر با صدای بلند بخوانید!در این سطر نه تصویر خاصی وبکری می بینیم نه آن اتفاق خاص در زبان رخ داده است آن اتفاق شعر ساز که از بازی های زبانی سرچشمه میگیرد.
در این شعر حد اقل در شروعش با یک موقعیت شاعرانه روبرو هستیم وآن موقعیتی است که برای واگویه ها شاعر ایجاد کرده است.با صدای بلند خواندن واگویه ها! واین مرز بین شعر ونثر بودن این اثر است.به نظر میآید با آمدن همین گزاره«مگر باصدای بلند بخوانید»نوعی تصویر نادیدنی در شعر اتفاق می افتد تصویری از صدایی بلند که با واگویه ها همراه می شود.من فکر میکنم این شعر به خاطر همین شروع موفق مخاطب را با خود همراه می کند و در ادامه با اینکه با سطر هایی کهملا نثر گونه روبرو هستیم موقعیت های عاطفی وسرشار از احساس ما را با تجربه های حسی شاعر همراه می کند.تقابل بهتر بودن یا نبودن من با کسی که زیر پایم را جارو می کند .
شاعر موقعیت ها وکاراکتر هایی را پیش کشیده است که حد اقل در ذهن بعضی از ما موقعیت های مثبت یا طبقه اجتماعی ممتازی ندارند.کسی که زیر پایم را.../کودک سر راهی..
موقعیت های عاطفی حاضر در شعر گاهی آنقدر شاعر را به خود مشغول کرده است که از طولانی شدن بیش از اندازه سطر ها غافل میشود واز ایجاز به عنوان یکی از ویژگی های شعر سپید نا خواسته عبور می کند:
این سطر: که اکنون چهل چهار سالش هست و به دنبال شناسنامه اش می گردد بهتر نیستم
یا در سطر های بعد از آن نیز محتوای مورد نظر شاعر با فعل بهتر نیستم با ترکیب سه سطر طولانی به پایان می رسد:
من از خری که زیربار نفسش بند آمده است
و از سگی که مگسها
با زخمهایش گرسنگی خود راالتیام می بخشند بهتر نیستم
اما در ادامه شعرقدری بار انتقادی وطنز گونه به شعر وارد می شود واز اصطلاحی کهبرای بعضی از روزنامه ها صادق است استفاده می شود وآن دروغ بستن به کسی یا چیزی برای جذب مخاطب:
یا از ان سگ ولگردی که روزنامه ها دروغ به پایش می بندند
تا اداره بهداشت را برای کشتنش راضی کنند
به نظر من یکی از نقاط اوج این شعر در همین دوسطر است.
از همین سطر به بعد هم بار فلسفی شعر افزایش می یابد ودر لایه های نه چندان پنهان خود از اجبار واختیار سخن به میان می آورد واز این آشنا بودن فضا استفاده می برد وشعر را بانقطه یاوجی دیگر به پایان می برد:
سگ ولگردی که روزنامه ها به دروغ نوشته اند :
دخترکی را در صف شیر یارانه ای ترسانده است
....
از کسی که خیلی چیزها را با خیلی از چیزها جور کرده است
متشکرم
برای شاعر روزهای شاعرانه ای آرزو دارم.
یا حق