غدیر
جریان گرفته درهیجان عشق ، قطره به قطره جام غدیری که
می جوشد ازمیان دل تاریخ، بیعت دهد به دست امیری که
مانند او، ندیده زمان هرگز! او ومقام ونام ونشان، هرگز!
در بیست وپنج آینه ، تصویرش ، مظلوم وار مثل اسیری که
از جان خویش تاب وتوان برده است ، کوفه میان ظلمت خود مرده است
بغضی نهفته، باز گره خورده است ، در تارو پود فرش حصیری که....
هر چند دست آینه ها ، سرد است ،دنیای کوفه ، بستر نامرد است
اما هنوز درغزل محراب ، خون می چکد ز پنجه ی تیری که....
تا چشم های پنجره وا می شد ، مهتاب کوفه غرق دعا می شد
حالا بدون سفره ی عدل او ، دنیا شبیه مرد فقیری که....
خورشید مانده در غم خود تنها ، چشمش به راه کوچه ی فردا تا
گردن زند قبیله ی ظلمت را ، شمشیر یکه تاز دلیری که....
دنیا هنوز قصه ی عاشوراست ، تیغ وسنان ومشک وعلم بر جاست
تا چشم های منتظر ومحروم ، روشن شود به ماه منیری که....
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/17 در ساعت : 22:49:24
| تعداد مشاهده این شعر :
905
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.