دلم تنگ است مثل روزهاي نابه ساماني
شبيه كوچههاي مبهم شهر پريشاني
دلم تنگ است از اين پايكوبيهاي بيپايان
دلم تنگ است از اين دست يازيهاي طولاني
دو مضمون بيشتر من بودم و يك شعر تجريدي
كه ميجوشيد در انبوه تشبيهات عرفاني
ولي اين روزها در ورطة امواج ترديدم
شبيه كشتي اندوه در درياي توفاني
كمي آن سو تر از بيغولههاي خشم ميخواني
مرا با لهجهاي موهوم، اي آواي شيطاني
مرا بعد از هزار آيينه جان بر كف، وضوكردن
به خون گرم ياران در شب آيينه گرداني
اگر خونين برويَم باز هم تقديم خواهد شد
تمام هستي ام در پاي ياران خراساني
من آهنگ غزل را از لب شمشير مينوشم
مرا اي زخمهزن، از زخم خنجر ميهراساني؟!