آخرین اختراعِ چشمانت، کرده ویران دوشنبه – تهرانت
سبکِ لبخند دو لبانت خون، می چکاند ز خاکِ ایرانت
در تنت رقص می کند ماهِ، شرق زیبا ترین بهار شرق!
شرحِ صوفی گری ست دستانت، دف دفِ شرق شورِ مژگانت
بوسه تعبیرعشوه ی دهنت، می دهد طعمِ سیبِ سرخ تنت
پیشِ پایت به سجده می افتد هر که بیند به سیبِ ختلانت
می روی راه، راه می ریزد ، از قدمهات ماه می ریزد
می خزم سوی دامنت لرزان و پریشان و مست و ویرانت
سال درسال دخترِ تاجیک، عاشقانت به چله می میرند
لحظه ای نیست آتَشی نَکِشد، هر کسی را عقیق چشمانت
باغ آیینه ی تنت گویی مینیاتور ماه و خورشید است
اصل تو از کجاست ای که همه رقص آیینه است و زلفانت؟
گر چه توفان به پا کند قدمت، خانه در انتظار آمدنت...
فصلِ انگور شد بیا ای یار! فصلِ مستی و رقصِ میدانت!