
یکدفعه کسی ارث پدر از شهدا خواست
یک ننگ بشر باز ندا داد و ندا خواست
انگار یزیدی به سر پاک حسینی
چوبی زد و خونِ تن ناپاک نیا خواست
حیف است که این نیزه ی نفرین نشود تیز
از طبع شرر خیز نباید که هجا خواست ؟ :
کی قلب شب آلود تو خفاش پسندد ؟
بی شرم ! برای چو تویی گربه حیا خواست !
***
ای روح شهیدی که به لاهوت پریدی
خوش باش که جان تو خدای ضعفا خواست
هر چند تماشاچی پیکار تو و دیو
پیروزی دیو و سر خونین تو را خواست
اما غم توهین به تو در سینه ی مردان
جاریست ، عزیزیِ تو را نیز خدا خواست
تو در صف عشاق مقدم شدی آخر
این بود همان حسن ختامی که قضا خواست
سروده ی "استاد سودازده\"

آتشکده ی آتش دردی ای مرد
اسطوره ی ایمان و نبردی ای مرد
امروز زمین عرصه ی نامردانست
تنها تو در این میانه مردی ای مرد !
سروده ی "سید حسن حسینی (ره)"
[وبلاگ اشارات مبهم – سودازده]
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/6/23 در ساعت : 20:12:31
| تعداد مشاهده این شعر :
4530
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.