السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
وعاشورا و عاشورا وعاشورا.
و بند هفتم(آخرین)
قربان این چنین سرو سردارو و سروری
باهر قدم ک تاخت بپا کرد محشری
□
آنروز بی مبالغه میکرد هردمش
با سی هزار شعلۀ آتش برابری
آتش گرفته بود سواران سرخ پوش
در کوره های خشم و عتاب وسبکسری
بار دگر صراحت آیینه شد حسین (ع)
کاری نکرد بر صف آهن سخنوری
هر چند ذوالجناح خودش را دواند و خواند
هرچند شکل پنجره واکرد معبری
با هر قدم ،رمی،جمراتی، دوباره کرد
معروف را دویده و سنگی به منکری
□اینجا چگونه باز کند لب دهان من
ای خاک بر دهان من و شعرو شاعری
کم کم دمید باد مخالف به طبل جنگ
کم کم دوید دیو سیاه ستمگری
آنگاه بسته شد صف هفتاد و دو نبرد
بزم معاد خون شد و گاه دلاوری
رفتند سوی مقتل و میدان یکی یکی
حتی نماند کودک شش ماهه اصغری
حالا حسین مانده و آوار قامتش
هر سوی آن فتاده ی در خون شناوری
دیدند سمت خیمه گه ش رفت باز هم
آری حسین ،اهل حرم، بار آخری
چرخید چشم های همه در نگاه هم
لرزید کوه ماتم و زانوی خواهری
زد شیهه ذوالجناح و به زینب نگاه کرد
زینب دویدو گفت مرا نیز میبری؟
□
اینجا حسین تیغ دگرگونه بر گرفت
برتافت با مهابت الله واکبری
از خشم او زمین وزمان گرُ گرفته بود
گویی مصاف تیغ علی بود و خیبری
پیچید باد وشیهه اسبان میان دشت
افتاد گردباد به دامان لشکری
گفتند می نشست، چنان پتک پشت پتک
بر آهن گداخته شان تیغ حیدری
نیمی به خاک و نیمی پراکنده می شدند
چون برگ های مرده یکی پشت دیگری
تیغی به فرق جهل و رکابی به ذوالجناح
می تاخت سمت گلۀ روباه، صفد ری
وقتی ک میرسید سرنعش هر شهید
می گشت چشمهای ترش ماه و مشتری
دیگر مجال فاتحه خواندن نمانده بود
سوز نگاه و شیونی بر جسم اطهری
یکباره بین معرکه گم شد غریو او
آری میان فاجعه با سخت باوری
بعد ش« فیاسیوف خذینی» و ایستا د
تا گل کند هر آیینه دین پیمبری
پلکی زد و پرید دو پروانۀ غریب
از بین خون به سمت خیامش دو تا پری
ناگاه خورد روی زمین سقف آسمان
افتاد موج زلزله بر چرخ چنبری
سرخیِ خون دوید در آیینه شفق
گرمیِ خون د مید به خورشید خاوری
شد آخرین سرو سر فصل دیگری
لعنت بر اینچنین دل و تصمیم و خنجری
…………………………………………………………………………………………….
من مانده ام و قافیۀ شعر همچنین ای کاش میشدم تن هفتاد و سومین
محمد حسن حسین زاده -شانزدهم محرم 93/8/19