امشب هم نیامدی
و چه دیرست سر امدن این انتظار

انگار سالهاست دیده ام خواب ندیده است
دیرگاهیست دستانم ننوشته اند
و دلم در استانه ی این همه خاکستر شده است

گلدان های پنجره ام ماهاست که دیگر تشنه نمیشوند
کبوتر های حیاط اب نمیخواهند
و باقچه در اغاز بهارش خشکیده است

روزهاست که افتاب جایش را به ابرها داده است
باران به جای غروب امده است
و در نخست هر شب ستاره ای سخت جان میدهد

این همه اشفتگیست
و هر شب نیامدنت اغاز این همه بیچارگیست

           اگر اشکالات زیاد بود به بزرگی خودتون ببخشید
          تازه کارم و به کمکه شما دوستان عزیز نیازمندم