کشتی نجات
استکان زمان ترک برداشت ، شعر و شور و شراب مدغم شد
تکه های شکسته ی خورشید ، در دل آسمان ، منظم شد
کعبه چون کشتی ِ نجات زمین ، رو به دریای پا به ماه آمد
کودکی را کشید در آغوش ، که نگاهش حدود عالم شد
شانه هایش : دو کوه بی پایان ، سینه اش : رودخانه ای جوشان
دست هایش به آسمان پل زد ، پایه های بهشت محکم شد
شهر ، طاقت نداشت گامش را ، تیغ بُرنده ی کلامش را
بغض ، فولاد آبدیده شد و... خنجر خشم ابن ملجم شد
بال بال فرشته ها پر کرد ، حجم آرام کوچه ها را بعد...
صبح ِمحراب ، در رکوعی سرخ ، پیش پای تبسمش خم شد
مسجد کوفه ماند و داغی تلخ ، ماه افتاد در محاقی تلخ
رفت بر سجده بیست و هشت صفر ، یا نه ... ظهر ده مُحرم شد
بیست و یک مرغ سر بریده نشست،روی دیوار خاکی رمضان
بند از پای نور وا کردند ، فرصت پر زدن فراهم شد
از هوای گرفته ی چشمش ، بوی تب دار ِ کوچ می آمد
صورت نیلی پرستویی ، کنج سجاده اش مُجسّم شد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/18 در ساعت : 5:29:1
| تعداد مشاهده این شعر :
1491
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.