بوم سنگی ،صفحه ای شن با قلم موی کویر
در دل نقاش غوغا کرده هوهوی کویر
چشم های تشنه اش بالاو پایین می رود
گاه در چشم ستاره ،گاه سوسوی کویر
بوم از دستش می افتد با تکان گرد باد
می کشد دستی به پیچاپیچ گیسوی کویر
باز بی تابی شن ها را مجسم می کند
شکل زنبوران سردر گم به کندوی کویر
هی تلاطم می کند در سینه اش با صخره ،موج
تا مگر لنگر بیندازد به پهلو ی کویر
مینیاتور !محو آتش بازی شن ها شدی
دیدی آن بالا تکان دست بانوی کویر
دستمال از پر سیاووشان صحرایی به دوش
می گذاری بر کبودی های بازوی کویر
صبح صحرا در قلم مویت تماشا یی شده
فلسفه می خوانم از بومت ،ارسطوی کویر!
مینیاتور!فکر می کردی به مشق گرد باد
ناگهانی سر در آوردی از آن سوی کویر
لطفا از صحرا بپرس از مشرب درویشی اش
حس کشکول وتبر زین ست و یا هوی کویر
من که از دریا می آیم هر قدم حس می کنم
ماهیان تشنه ای را سر به زانوی کویر
غرق حیرت ،سر به زانویی و بالا می رود
جانمازت بال در بال پرستوی کویر
***
با خودم می گویم از صحرا کمی بیرون بزن
در حصار اما طلسمم کرده جادوی کویر