مگو که آینه را با من آشنا کردی
که رفته ای و مرا از خودم جدا کردی
دلم شکسته ولی این شکسته میداند
که هر چه کرده غمت با دلم، چرا کردی
دوام قصهی عاشق گره به زلف تو خورد
به یُمنِ موی پریشان خود چهها کردی
عروج ناب خیال شبانه ای... ای ماه
که پشت ابریِ خواب من اختفا کردی
اگرچه رفتهای اما غبار خاطره را
شبیه وسوسه هر کنج خانه جا کردی
من و تو آینه بودیم در مقابل هم
منی که آه کشیدم...، تویی که هآ... کردی
همیشه معنی هرگز، هوای فاصله داشت
ولی میانهی رفتن مرا صدا کردی