بکش آهی که این آتش زبانی شعله ور دارد
لبی تر کن که بی تردید نفرینت اثر دارد
به خاک تیره بنشیند هرآن کاخ سیاهی که
از این طرح جنایت ها هزاران زیر سر دارد
حقوقی را که می گفتند، غارت بود، آتش بود...
گوارا باد – آه از این حقوقی که بشر دارد
در آن محدوده ی هستی که تاریک است اوضاعش
خدا از حال و روز بندگان خود خبر دارد
تو را آتش زد آن دستی که می خشکد بدون شک
هر آن دستی که در مشتش هیاهوی تبر دارد
همیشه با تو برخوردش چنین بوده است شهری که
بهار بی دوام اما زمستان بیشتر دارد
تما دربها را بسته می بینم به روی خود
تمام لحظه ام امشب از این غم چشم تر دارد
در آن اقلیم شرم آور نشان از عشق چندان نیست
مسلمانی مگر نعش تو را از خاک بردارد
شدم مثل غروبی که غم انگیز است یا مثل
کسی که منتظر هست و مسافر در سفر دارد ...
سید حسن مبارز
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/29 در ساعت : 9:9:8
| تعداد مشاهده این شعر :
1225
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.