سنگ آفتاب است - به مردم بحرین
قطار
از ریل می گریزد
زندگی
مرابه صخره می کوبد
اما -هرگز -
به اشباع نمی رسد صبرم !
که پیشانی تو
سنگ آفتاب است
می بینی ؟1
کرکس ها
چشم از دهانم بر نمی دارند
و زمان چشم غره می رود که نگویم :
-دوستت می دارم
باد مخالف
دریا را به اتش کشیده
به جز ما
چه کسی می داند تنها عشق می تواند
جلو دار سونامی با شد
نگران نباش
حتا از پشت ابرها هوایت دارم
باد
همراه پرندگان ومردگان
به یاری مان آمده
بخند
آوخ
چقدر خنده هایت را دوست دارم
برایم
بخند
ساعت می شتابد
بالهایم بریده ند
مرا از تو می گیرند
از شاهرگم می آویزند
اما فردا تمام پرندگان
عاشق ند
از گلوی خورشید
نامت را صدا خواهم زد
بر ای پرندگان دانه بریز
افتاب پشت سرت ایستاده
ودریا
از این سپس
به چشمهایت
بیشتر
نیاز...
کلمات کلیدی این مطلب :
،
،
،
،
،
،
،
،
،
،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/2 در ساعت : 2:19:28
| تعداد مشاهده این شعر :
960
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.