" سوار صندلی چرخدار خود شد و رفت "*
قرار پنجره را بیقرار خود شد و رفت
به کهکشان پر از لاله عشق می ورزید
به کشف منظره ی نوبهار خود شد و رفت
جنون و آینگی فصل کسب و کارش بود
سراغ گرمی بازار کار خود شد و رفت
علی الطلوع قطار شبانه آمده بود
سوار ثانیه های قطار خود شد و رفت
میان حفره ی خورشید نقره بود و نگاه
شهید شمع و سکوت مزار خود شد و رفت
ستاره های دل اش شاعرانه می بارید
دوباره سوی دعا اشکبار خود شد و رفت
برای پرسه زدن پشت ابرهای سفید
سوار صندلی بالدار خود شد و رفت
*عمران صلاحی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/4/1 در ساعت : 6:49:7
| تعداد مشاهده این شعر :
1129
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.