پیش روی تو که می ایستم خودم را می بازم و کلمات را فراموش می کنم.
فراموشی درد کمی نیست.
فراموش می کنم آن سوی همه ی دلواپسی هایم تو را ببینم.
فراموش می کنم در گوش لحظه های ناامیدم نام تو را زمزمه کنم.
فراموش می کنم ماموریت بزرگ من رسیدن به توست...
خدایا! فراموشی ام را بگیر و مرا در آغوشت پناه بده.
بهارا!حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
بخوانم سطری از دلتنگی ام را؟
گلوی بی قرارم را بگویم؟
تو با حال غریبان آشنایی
دل دور از دیارم را بگویم؟
بگویم تشت من افتاده از بام؟
خطای بی شمارم را بگویم؟
خدای خوبم!
چه سطرهای روشنی دارد کتابت..گلبرگهای کدام گل را لای کتابت نهاده ای
که هر صفحه را باز می کنم سرمست می شوم...
کدام کلمات را بردارم و در کوله ام بگذارم که رمز ورود به بهشت تو باشد؟
تو با کدام کلمات گریسته ای؟
به کدام کلمات لبخند زدی؟
در کدام کلمات آه کشیدی...؟
یادش به خیر دوستی که می گفت: حروف مقطعه ، آه های خداوندند...
بگردم کوچه کوچه،کو به کو را
مگر پیدا کنم آن خوبرو را
بخواهم خار از چشمم بگیرد
بگویم بغض پنهان در گلو را
بخواهم تا دلی دیگر بسازد
بگیرد این دل بی آبرو را
خدایا! گفتنی ها با تو دارم
مگیر از من مجال گفتگو را...
التماس دعا
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/3/20 در ساعت : 13:43:46
| تعداد مشاهده این شعر :
1325
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.