دریاسلام
ساده ی سیاّلِ نیلگون
شوقت برون زوصف شورت همه جنون
ای وسعتِ شگفتِ طربناکِ موج خیز
ای برکت بزرگ
در سایه سار آبی این چرخ واژگون
آرامشت غریب
نامت شکوه خاک
سبز از تو هرچه هست
در بستر قرون
ای در عمیق خاک بلند آیت نگار
لختی سرود مستی خود را به من ببخش
لختی صفای صحبت خود را به من سپار
دریا٬! به داغهای جنونم جوانه زن
در من ترانه زن
غمهای من که بوی فراق تو میدهند
درهم شکن شبانه ونقش بر آب کن
اندوه تلخکامی مارا به موج زن
٬، دریا شتاب کن !

ما هر دو تشنه٬ در نظر یکدگر غریب
ما هر دو درتلاطم وتوفان دوپایبند.
نقاش روزگار
از دیر باز
با کِلکِ آرمانی طوفان اشتیاق
بر بوم آفتابی شنهای جاری ام
حک کرده موج موج ترا یادگاری ام
من بی تو هیچ ،بی توخزان همیشگی
دریا ببار برغم بی برگ وباری ام
می بخشمت به گرمی خود داغ عاشقی
آیین دردمندی ودلدادگی ترا
می بخشمت فروغ بهاری شقایقی
در وسعت صبوری خود سادگی ترا
باور کنم اگر که بجان دوست داری ام
می آیم آشنا
می آیم از کویر
دریا تمام تشنگی ام را فرو نشان
دریا تمام خستگی ام را زمن بگیر
.
:: بندر عباس ::۸۹/محمدی /کویر/