امشب تمـام لحظه هايم سوگـوارنـد
گل های دشتِ خاطــراتم بی بهارنـد
خود را به آب وآتش امشب می زند دل
بر شـوكـران بی كسی لب می زند دل
يکباره از من روحِ شعـرم را گرفتنـد
درفصلِ طوفان نوحِ شعرم را گرفتنـد
ازشرقِ چشمانش عطوفت موج می زد
خورشيد با اوخويش را بر اوج می زد
پيوسته باغِ سبزِ عرفانش ثمــر داشت
با آن كه رگ های تنش زخم تبرداشت
با نامِ او فــريادها می رويــد از دل
سبـزينه ای از يـادها می رويـد از دل
هـنگام طغيـان نوبت افشـاگری شد
وقت هجومِ ذوالفقـار حيـدری شد
فـرياد كن در جــام مولا زهركردند
نفرين بـر آنهايی كه بـا او قهركردند
نـامـردهــا روزی دل او را شكستند
بـر راهِ او انبـوهِ رَهزن هـا نشستنـد
بی دردها يــارانِ او را سَــر بُـريـدند
از پيكــرِ فـريــادها حنجــر بُـريـدند
ای واژه هـای داغــدارِ شعــر هـايم
ای زخــم های كوله بـارِ شعــرهايم
ای بغض هـای ماتــمِ روز جـدايی
ای اشك های گرم و جانسوز جـدايی
ای پينه بسته دست های تيـر خـورده
ای عشق های زخمی شمشير خورده
ای وامــدارانِ نـگاهی پُــر ستــاره
ای گام های مانده بـر پُل های چـاره
ای عابدان عاشقِ سجّــاده ی شب
ای قاصدك های غريب جاده ی شب
امشب کلام مثنوی ها ناتمام اَست
محرابِ احساس غزل ها بی امام است
او را بياييــد از نگاه خسته پــرسيـم
از اشك های جاری پيـوسته پـرسيم
او را بيـاييـد از دَمِ مظلــوم پـرسيم
از بی گناهی خسته و محكوم پـرسيم
او را به نـامِ آلِ ياسيـن می شنـاسند
عاشق ترين های فلسطين می شناسند
او را تمـام دردمنـدان دوست دارند
آواره ها، غربت نوردان دوست دارند
اورا مگر از صاحب مجلس بپــرسيم
تنهای تنهـا از گُل نــرگس بپــرسيم