درخیابان قدم نخواهم زد ،تاتو را یاد من بیندازد
بعد توصورتم به زردی رفت ،مثل برگی که رنگ می بازد
ظاهراً خنده روی لب دارم، بغض توی صدام می رقصد
بارها گفته بودمت بانو،غم دنیا به من نمی سازد
خنده های تومی کشد غم را،ناله های مدام ومبهم را
لرزش شانه هایم از گریه،زیرورو کرده وادی بم را
بی تو حرف اضافه ای شده ام ،تو به من دل نبستی ورفتی
در کتاب بدون توبودن،جستجو کرده ام متمم را
سیل باران هنوز می بارد،سیل باران شکست بغض من است
سهم مجنون همیشه تنهایی ست،عشق من هم به شیوه ی کهن است
من بت لات عشق تو بودم،باتویک عمر زندگی کردم
یک تبر دست سرنوشتم بود،پی نبردم زمانه بت شکن است
حرف هایم چه زود یادت رفت،حرف ها،نه گلایه ها بی تو
دور من راگرفته انگاری،حجمه سرد سایه ها بی تو
خواب دیدم که با منی با من ،شوق ماندن به دور چشمانت
دستهایت درون دستم بود، در خیابان قدم زدم... باتو
<<حمید حمزه نژاد>>
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/28 در ساعت : 14:51:15
| تعداد مشاهده این شعر :
1115
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.