در سترون مدرن ،
تنهایی تاغ ها تماشایی است !
وگیاهان از اصالت خاک، بی ریشه اند
واز نجابت آفتاب بر نمیگیرند
وبوی گل محمدی را نمی شناسند
وپرندگان مهاجر می پرسند: پس چرا سرخی لاله ها خونرنگ است؟
****
تاغ ها را لیاقت باغها نیست
پشت داستان تاغ ، داغهای تازه ای نشسته است
که دردهای کهنه ی مرا نشانه میرود
ترس ، اضطراب ،غم
من در این میانه تنها نیستم
اندوه حیرانی بامن است ..
تنهایی ! افسون ! غربت
درد واژه هایی رها در طوفان: ،،تاغ.
دلم برای گلواژ ه های چمن عشق گرفته است
موج سراب در جویبارهای تجمل جاری است
بی دریغی !حتی، که از شاخه ی تاملی بشکفد
وتاغ ها در زلال تغافل سیراب !
وشبیخون مرگهای زودرس در پیش
+++
ساز ها مرا به حیرتی شگفت می کشند
و رازها مرا به بهت بیکران !!
ومن از ریتم های تند ترنم ها می فهمم
که سمند تیز پای حادثه الزامی است
اما... دریغ !! اینجا مرا ریشه ها در خاک است..
آی محبوب ازلی وابدی ! عنایتی !
که ابرهای ایمان وامان بر ما ببارند.