به" عمو " و " دایی " شهیدم و همه جانبازان شیمیایی
گیج و منگ
غرق تزها و آنتی تزها
با واژه هایی که توی سرم
رژه می روند
میان آدمهایی
که
به چیزهای مبهم
می اندیشند.
از کوچه های خسته ی شعر
خودم را
به خیابانهای گیج این شهر خاکستری
می ریزم.
این روزها هر اتفاقی مرا به یاد تو می اندازد.
توی انقلاب
به راه می افتم
" عکس، سی دی، پاسور "
و کودکانی که فال می گیرند
و پایتخت را
به چالش میکشند.
"ما پراگماتیسم می خواهیم"
روزنامه ها " البرادعی "را
تیتر کرده اند
و من
به سرفه هایت می اندیشم
که توی رگهای شهر
جاری است.
کراواتها
آنسوی ویترین
چشمک میزنند
و من
به چفیه ات فکر می کنم
که بوی جنوب و جنون می دهد.
رودست خورده ایم سردار، رودست خورده ایم
صدای " لیلا "،
پیچیده توی شهر
" جونی جونم، بیو دردت به جونم "
موجی می شوم
" حاجی... حاجی... میثم...
حاجی...سیدتو کشتن "
و به جوانی ات فکر می کنم
که توی " مجنون "
جا گذاشته ای.
این روزها هر اتفاقی مرا به یاد تو می اندازد.
ماشینها
"انقلاب " را
دور می زنند
به سمت " آزادی "
و من، هنوز
به چفیه ات، فکر می کنم
که رو به قبله
می وزد
و شعرم
بیست و سه سال
پر می شود از تضاد و پارادوکس...
این روزها هر اتفاقی مرا به یاد تو می اندازد.
زمستان ۸۳-تهران