سر برآر اي آفتاب طور از مرآت ما
قبله راباري بگردان جانب ميقات ما
حاليا شبگير كن با ما به مستي در نماز
ذكرِ"يا ساقي" ست بر سجاده طامات ما
شام هامان در حصار خرقه پشمينه رفت
صبح هامان بر حصير كهنه طاعات ما
صوفي:ابن الوقت و ما : آيينه اي حيران خويش
حال ما پيداست خود در صافي اوقات ما
خطي از اقوال ما با خلوت ما بازخوان
شمٌه اي واگو به ما از دفتر حالات ما
تا چراغاني كني از جذبه جانم را ، بريز
شطحي از "عشق اليقين" در جاري آنات ما
پير ِ چنگي را بگو با سوز وساز ما بساز
امشبي را پرده ديگر كن به سور و سات ما
سر درون كن ساعتي در حجره "حجرات" ما
خوش برآسا اندكي با صافي "صافات" ما
شكر نعمت هاي تو چندانكه نعمت هاي تو"
" عذر تقصيرات ما چندانكه تقصيرات ما
از گلوي "حق حق" و "هوهو" ي ما خون مي چكد
شب همه شب تا سحر با هق هق هيهات ما
خوف تنهايي ست با ما درخسوف روي تو
بي تو ماييم و نماز هر شب آيات ما
سر بگير اما سر ِِ ناي و نيايش را مگير
سوز ما را تازه كن يا قاضي الحاجات ما