ما باد مخالف بودیم
وزیدیم
شهر وزیدو
خون از دیوارها فواره زد
از روزنه ی میخ ها
با سیلی باد
به یاس ها سرایت کردو
ماه ، به شکل زخمی زنی
میان چشم های چاه به آب افتاد
ستاره ها با سرهای بریده
که زهر می چکید از گلویشان
به راه افتادند
اندوه زمین را به آسمان پاشیدند
تکثیر شد
در استخوان های زمین ریشه دواند
در سلول های زمان...
قرن ها گذشت و
ما به دنبال ردی از توبه راه افتادیم
تو را در تاریخ پوسیده ی مورخان
گم کردیم
در جنگ های 72 ملت
به بیراهه رفتیم
بوی روسری ات را
از تمام بادها سراغ گرفتیم ...
و در انتها از راه رفته برگشتیم ،
به مردی رسیدیم
که پشت به جهان راه می رفت
با عبای سبزی که ....
به دور دست خیره بود
به دور دست ها خیره شدیم
به رد انگشتی که تا آسمان کشیده شده بود؛
یک انگشت
تعریفی بیش از یک انگشت ندارد
و تو تعریفی
جز "فاطمه" نخواهی داشت.
........................................................................................
هر چند کار این شعرکوچک و حقیر است...تقدیم به بانوی دلتنگی هایم...
.................................................
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/18 در ساعت : 20:36:13
| تعداد مشاهده این شعر :
1424
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.