بهار مدینه
زنگ خزان زدند دیار مدینه را بردند از مدینه بهار مدینه را
سرمایه مدینه همین یک بهار بود آنهم که رفت و برد قرار مدینه را
یک آ سمان فرشته سیه پوش می رسند بر سر کنند تا که غبار مدینه را
روح مدینه سر به بیابان نهاده است انگار می برند نگار مدینه را
باران اشگ تا به ابد دیده زمین خواهد گریست چشم خمار مدینه را
یارب شمیم عاطفه هست اینکه می برند یا می برند دارو ندار مدینه را
انگار در مدینه قیامت بپا شده است از هم گسسته اند مدار مدینه را
تا باخبر شوند از این غم مدینه ها غم بار می کنند قطار مدینه را
امشب بگو به ماه نتابد که آفتاب سیراب می کند شب تار مدینه را
روزشمار1 تكيه نشينانهمين شب است روزي كه بسته روزشمار2 مدينه را
یارب کجاست آنکه بیاید عیان کند این راز سر به مهر مزار مدینه را
*********
اين كيست اين كه قامتش ازغم خميده است باد خزان به گلشن عمرش وزیده است
رنگین کمان دیده خورشـــید واپـــــــسین آیا چه روی داده که رنگش پریده است
ای عرشیان به اهل زمین گوشـــزد کنـــــید او را خدا ز عصمت محض آفریده است
او قاصد طراوت و مقصود غنچه هاســـــت او صاحب خصال و صفات حمیده است
اسطوره مقاومـــت و اســوه حیا ســــــت این پیکر نحیف که از غم تکیده است
تشریف آسمانی عفت به دوش اوســـت این اختری که در دل خاک آرمیده است
آن دامنی که دامن مهر و عفاف بــود دامن به زیر سطح غبارین کشیده است
شعر شهودی تبریز
کلمات کلیدی این مطلب :
بهار ،
،
،
مدینه ،
،
،
،
،
،
،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/17 در ساعت : 9:24:57
| تعداد مشاهده این شعر :
1401
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.