صبح با از كاروان ماندگان شلمچه
سري به گلستان شهيدان اصفهان زدم
همسنگران ديروز
براي دوستان خويش
گل آورده بودند
تا شب عيد
مشام شب بوها را
از عطر شهيدان سرشار كنند.
....
و شب، دلشوره هاي دلم را
با شعرهاي قزوه
در خلوت احساس تنها گذاشتم
اين بيتها
همان اشك هاي غريبانه بود
كه در حصار واژه ها به سختي گنجيده بود.
....
در كارزار دل و ديده
كار دل، زار بود
نگريستن و گريستن
جناسي هرچند ناقص
ولي پايدار بود.
....
همه ي گلهاي دسته شده را مرور كردم
گاهي سهراب
گاهي سلمان
امروز من، مطلع و مقطعش بوي دلتنگي مي داد
اين ها كلمات قزوه بود يا قيصر
سلانه سلانه
ميدان مين وار
از لابلاي اين علامت سوال ها
عبور كردم
ولي چيزي از وجودم
در پيچ و تاب واژه هاي خاردار
جا ماند.
....
سلمان و سيد و قيصر رفته بودند
و باز قزوه بود
كه همه را با خود داشت
كه براي برپا ماندن اين سنگر
كاش بسيار بماند.
....
همه فهميده بودند
ققنوس آتشي تازه بر افروخته بود
تا خويش را بسوزاند.
....
اين شوق بود يا اشتياق يا اشراق
قد عقلم براي ادراك كوتاه بود.
....
ولي از صبح كه جاماندگان
بر سنگ هاي ياران بوسه مي زدند و مويه مي كردند
تا شام كه دل و ذهنم
غرق هياهوي آسماني استاد بود
معلوم بود
استاد در ساحتي غريب تر
قلم آزمائي مي كند
....
دلم مي لرزد
كاش آن كالبد
اين وسعت جديد را در محدوده ي خويش
بي هراس پذيرا باشد.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/12/29 در ساعت : 20:26:19
| تعداد مشاهده این شعر :
1074
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.