سکوت عمرت...
بافته در عمق چروک های دست...
حراج غصه هایت...
بر پیکره ی قلبت...
بازار خون دل هاست از سوداگری روزگار...
نگاه های بغض آلودت...
پژواک آهنگ انتظار را...
تا بی کرانه ها در جستجوست...
و نجابت و شکوه تجربه هایت...
زخم ها را شرم خود کرده...
....
دیده ام اشک هایت را...
در رنج سپیدی موهایت...
...
چه دیر امروز...
تو را در آیینه ی خویش یافتم...
آن هنگام که...
تلخ و سرد غروب روزها صدایم کرد...
...
آرامش خواهد بود...
تکه وصله ای از گرمای تو...
بر تاول تب و تاب هایم...
...
دوباره قدم هایم سنگینی می کند...
خاطر کودکی ام...
در اضطراب زخم های منتظر...
...
دوباره آسمان آبی ات...
شوق گشودن بال هایم شده...
...
خسته ام از غبار حکایت های غریب...
همچنان زندگی...
آیاتش را با قهر می خواند...
...
بی پروا..
از دریا عبور کرده ام...
شاید توان لحظه ای گفتن از تو...
(رضا)
کلمات کلیدی این مطلب :
پدر... ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/29 در ساعت : 9:57:16
| تعداد مشاهده این شعر :
678
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.