نبودم يك زمان بي تو چرا از من جدا گشتي
نگشتم شادمان بي تو چرا از من جدا گشتي
براي ديدنت اينك دلم پَر مي كشد هر آن
شدم بي روح و جان بي تو چرا از من جدا گشتي
به شهر عشق سردرگم چنان دور خودم گردم
ندارم چون نشان بي تو چرا از من جدا گشتي
بدنبالت نگارينم همه شام و سحر گشتم
به هر سويي روان بي تو چرا از من جدا گشتي
برايم تنگ و تاريك است اكنون اي امير دل
جهان اي مهربان بي تو چرا از من جدا گشتي
براي آرزو هايم بدان آماج زيبايي
بهارم شد خزان بي تو چرا از من جدا گشتي
در اين اوضاع فقط بر من خدايم بخشد آرامش
چنانم بي توان بي تو چرا از من جدا گشتي
بيا و ديدگانم را ز اشك شوق مملو كن
شدم چون و چنان بي تو چرا از من جدا گشتي
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/18 در ساعت : 13:17:50
| تعداد مشاهده این شعر :
1050
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.