بـا تـو از حس ِ فـراوانـی بـاران گفتم
بـا تـو از لـذتِ بـاران ِ فــراوان گفتم
بـاز بـا بـاد، بـه دور ِ سر ِ تـو پیچیدم
دوستت دارم و آنـروز، بـه قـران گفتم
گفتم از راه،سفـر،پـای رسیدن بـا تـو
گفتی و گفتی و گفتی و منم، جان گفتم
اول کـوچـه پــر از فـعـل ِ نـرفتن بـودی
از سر ِ کـوچـه کـه رفتیم خیابـان، گفتم
قهوه ای تـلـخ تـر ازعصرِ قجر نـوشیدم
به همین سادگی ازعشق، به فنجان گفتم
سر ِسجاده ی لطف ِ تـو درشتی کــردم
کـفـر اگـر بـوده ببخشید ، پـریشان گفتم
+
نـیـتـی کـرده ام امسال خـراسـان بـاشم
بعد ِعمری کـه خراسان،خـراسـان گفتم