به آن پرنده سلام
به آن پرنده درود
که زخم خورده دل آراترین رثایش را
به گاه کوچ از این دشت خون نگار سرود
و راه تا به سراپرده ی بهار گشود
***
به آن پرنده سلام
که عاشقانه ترین بیتهای شعرش را
به وصف خنده ی گل
بردبار بود نسیم
و زخم تازه ی او را چه بر بدن چه به دل
پگاه حادثه مرهم گذار بود نسیم
***
به ذهن کودن من
پرنده قافیه ای بود در هوای غزل
که با درنده مساوی
و با گزنده ردیف
به سطح دفتر شعرم نمود پیدا کرد
***
پرنده پیش از کوچ
به چشم من قفسی بود و التماسی تلخ
به بی نشاطی مادر بزرگ افلیجم
که مرگ بود برایش رهی به باغ وجود
***
پرنده بعد از کوچ
به چشم من افقی شد وسیع و نامحدود
که سوی قبله ی ادراک برده بود نماز
ودر تلاقی خورشید کرده بود سجود
***
پرنده بعد از کوچ
حماسه ای شد و اسطوره ای که راهم را
به رستگاری جاوید تا همیشه گشود
و شیوه ی خوش پرواز بی نهایت را
به خواب باطل قیلوله ام دوباره نمود
***
پرنده بعد از کوچ
در آن فراز مرا دید و با تبسم گفت:
من آن رها شده از بندهای تردیدم
که واژه واژه ی شعرم عروج بود و خلود
تو آن رها شده در موجهای امیدی
که واژه واژه ی شعرت دو بال می بخشند
به هر تصور باطل به هر خیال جمود!
پرنده بعد از کوچ...