ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



راوی داستان شدند همه
Dr. M.n:
کاسه می خواست تا ترک بزند
زهر شاید به جان اثر نکند

می تواند زمانه پس بزند
موج توی سرم شناور را
تا نبینم به خاک افتاده
جسم جان داده روی بستر را

صلح تو معنیش بجز این نیست
یک نفر نور و یک نفر باران
خالی از حد انتظار نکرد
وسط جنگ پشت سنگر را

آن زمان که لبت ترک برداشت
باغ های انار لک برداشت
از نبود پناه گاهی در
خانه ، دست و دل تو شک برداشت
به یقینم که حرف تو این بود
هیچ کس لحظه ای برای دلت 
پر نمی کرد جای مادر را

همسرت روزی آفتابت بود!
همسرت در اتاق خوابت بود !
همسرت بود یا که ...زهر درآب.
ریخته، باعث عذابت بود

روضه خوان خط بگیر از کاغذ
نام پر زرق و برق همسر را

حرف از اعتماد بی جا نیست !
حرف از انجماد دل ها نیست !
حرف از انسداد دریا نیست !
حرف از رویداد فردا نیست !
پس چرا می برند با خدعه
عده ای آبروی خنجر را

بعد از این بازهم خیانت هست
خدعه ها در لباس عادت هست
حافظه ، اتفاق خوبی نیست
تیرگی ، حب و بغض و نفرت هست
چه کسی باز می کنند تکرار
درس تاریخ زجرآور را ...

هر دو دادند گریه سر گریه
آن یکی روی نی ، یکی بر خاک
سر جدا گریه ، تن جدا ، گریه
چه کسی درک می تواند کرد :
گریه ی مردهای بی سر را ...

#سیدمهدی_نژادهاشمی

از دهلیز استخوان ها
خود را جمع می کند زهر
پرنده‌ ها ، دیگر میلی به آسمان ندارند
صدا نیست ، هوا نیست ،
رهایی عنصر جامانده است از زمین
از زمان
دعا
کدام دعا
دست ها را به آب می رساند
که گلوی بریده برادر نشسته است بر جگر سوخته
چشم ها از درون چشمه می گریند
سکوت به اتاق می خزد
و مارهایی که پوست نینداخته اند همسرند
برای جرعه ای خاموشی
نه برای مرگ
نه برای رهایی
از دیوار کدام مدام ، دوام می گیرد به لرزش
بی آن‌که پنجره قوام داشته باشد
روح ، بیرون رفته است از چشم
نگاهی به پشت سر ندارد
هیچ یک از لباس های جا مانده
شکل صاحبشان نیستند
ظرف ها شسته می شوند آیا
آیا ظرف ها شسته می شوند آیا
بی آن‌که چیزی بگویند :
و انار های سرخ
سرخ می مانند به سینه سرخی پرنده‌
طعم دگرگون حقیقت
برای سکوت جهان احترام نمی گذارد
که کاسه های سنگین
از حدقه ی چشم ها می افتند
آب از آب تکان می خورد
و دیوار اعتماد فرو می ریزد

بی وزن آنکه بر بستر افتاده است
وزن عالم امکان است
و تعادل هستی
بی جهت
چنان که کوزه ای
پس از ریختن آخرین قطره
فقط صدای
ترک خوردن دارد
کسی از درون جسم
عقب کشیده است
نه با فریاد
نه با دست
با نگاهی دیگر
به چشم هایی بی همسر و سفر
آرام می چرخد
پنجره برای نخستین بار
آسمانی نیست
زن
پرده را کنار می زند
نه برای دیدن نور
نه برای ندیدن مارهای زهرآگین
که در سایه ظروف خوابیده اند
چنان آرام
که گویی اول آنجا نبوده است تهی
و لب های ترک خورده
جز تکرار نام های بی صدا نیستند
سکوت
همه چیز ، از راه های بی در گریخته است
نه مرگ
نه زهر
هیچ کدام جای خالی اش را پر نمی کنند
روی پیشانی اش
دستی می نشیند
که هنگام رفتن است ....

از کرامت نصیبشان این شد
پیر مردان ، جوان شدند همه

پای روضه نشسته و بعدش
یک به یک امتحان شدند همه

دل به دریا سپرده می داند
که چطوری ، چگونه، تا به کجا ...
پشت هم ، موج های دریا زاد
ناگهان ، بیکران شدند همه

سفره ی روزی کریم اینجاست
تازگی های هر نسیم اینجاست
دست روی سر یتیم اینجاست
قسم نوح و آدم و حوا
آبرو دار از قدیم اینجاست
از ازل تا ابد به پای حسن (ع)
دوره گرد زمان شدند همه


چه گواراست حب اولادِ
آسمان در دل زمینی ها
قلب باید که منقبض بشود
از غم آسمان نشینی ها
موجب انبساط خاطر هر
رویداد جهان شدند همه


کاسه ی سم کجا و نور کجا
ماه کامل کجا و گور کجا
عابر کوچه های دور کجا
دل بی طاقت صبور کجا
سفره ی دل چگونه پهن کنند
زهر در استخوان شدند همه

صبح دم یا غروب بعد نماز
درب های بقیع می بینند
حاجیان مدینه قبل چطور
حاجیان مدینه بعد چطور
ناظر آسمان شدند همه

اولین شخص حاضر غایب
روضه خوانِ غریبی دریاست
آسمانی که سقف گنبد توست
گفت : این خاک ، آخر دنیاست
روضه‌خوان، چشم های بارانی ست
راوی داستان شدند همه

6
Dr. M.n:
بنای ظلم را خونِ تو ،بی بنیاد خواهد کرد
همین خون بر سر ابلیس ها فریاد خواهد کرد

همین خون سرزمین قدس را از چنگ صهیون ها
به لطف جان فشانی های تو آزاد خواهد کرد

دل ِسردار هایی را که در خون خفته اند این خون
به هرم این سر بر نیزه ی تو ، شاد خواهد کرد

اگر نفرین موسی بود سرگردان شود صهیون
نخواهی دید بر روی زمین بیداد خواهد کرد

اگر دست خدا باشد میان کار خواهی دید
چگونه ذوالفقار حیدری را یاد خواهد کرد

خدا با لشکری از خیل سجیل و ابابیلش
تو را با وعده های صادقش امداد خواهد کرد

نترس از اینکه تنها مانده این خاک شهادت خیز
خدا خود، این غریب آباد را آباد خواهد کرد

اگر خون خدا جاری ست در نبض زمان بی شک
جهان را خالی از هرگونه استبداد خواهد کرد

زمین میراث مظلومان عالم می شود یک روز
خدا کاری که آخر وعده اش را داد ، خواهد کرد

دکتر سیدمهدی نژادهاشمی

کی در بیامیزند باهم کفر و دین آخر
شک، راه دارد کی بر اعماق یقین آخر

تا وعده های صادقانه پاسدار ماست
افتاده بر پیشانی ابلیس چین آخر

امروز می تازند صهیون ها ولی فردا
بی شک که می افتند از زین بر زمین آخر

آنان که با نخوت هزاران اسب تازاندند
بر خاک پست افتاده اند از روی زین آخر

تنها سه نقطه باشد اینجا عبرت تاریخ
تا صحه بگذارند صد ها نقطه چین آخر

دست خدا وقتی که مانده بر سر مظلوم
کی مانده کار عاشقان روی زمین آخر

چیزی نمانده تا محقق گردد این برهه
با لطف حیدر وعده های راستین آخر

نژادهاشمی

قد کشیده میان عشق و جنون
دوست دارد که آسمان باشد
ماه را می کشد به چالش تا
نردبانی به کهکشان باشد

فصل اغراق های بی حد است
لایق جلوه های سرمد است
بس که با کوهسار هم قد است
می رود لحظه لحظه احساسِ
آبشار های بیکران باشد

زیر لب حرف می زند که شبحی
از چه می گفت این‌همه روشن
عشق باید به داد ما برسد
نکند سهم دیگران باشد

گر چه سردار و بود و بخشنده
فکر هایی غریب  در سرداشت
نکند سفره ی مسلمانی
خالی از رنگ آب و نان باشد

فکر می کرد داخل مترو
چه کند با نیاز این مردم
نکند بی تفاوتی به چنین
دستها محض امتحان باشد


یک نفر از قبیله ی باران
یک نفر از سلاله ی خورشید
ماهتاب غریب دریا ، زاد
بغض کرده میان جمعیت
که مبادا پی زیان باشد

صاحب ذوالفقار حیدر نیست
وارث خون سرخ قمصر نیست
مثل یک لاله زار پر پر نیست
خون سرخس به هر کران برسد
آرزو داشت بی کران باشد

روزی اش می شود نمی داند
بر سر سفره ی شهید شدن
خوانده ی خان عاشقی بشود
یا ندانسته میهمان باشد


عصر وقت پرنده‌ پر زدن است
تا کجا سمت چه که می داند
آفتابی نشست بر خوناب
روی گلدسته ها اذان باشد

یک نفر ایستاد روبه خدا
یک نفر که به رنگ باران است
یک نفر که دلش شهید تر از
خون سرخ بنفشه زاران است
یک نفر نوبتش نمی دانست
در همین حال ناگهان باشد

با خودش زیر لب چه ها می گفت
داشت با عاشقی چه ها می کرد
نامه ای را گرفت در دستش
تا که پرواز ، بی نشان باشد

سمت وسوی که و کجا چه کسی
دست برده تکان جان باشد
سینه سرخی در آسمان باشد
ماه این صحن و آستان باشد
و تسلای دوستان باشد
جاری از بغض بی امان باشد

چه کسی خواست آخر این شعر
اول آخر الزمان باشد

به نظر سبز و جاودان باشد
تا همیشه به یادمان ....باشد؟!

#سید مهدی_نژاد_هاشمی
کلمات کلیدی این مطلب :  ،


   تاریخ ارسال  :   1404/6/3 در ساعت : 3:59:34   |  تعداد مشاهده این شعر :  4


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 3,436 | بازدید دیروز : 14,731 | بازدید کل : 125,014,912
logo-samandehi