ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



کبوتر سیاه
کبوتر سیاه با سرفه های ممتد خیابان بی انتهایی را طی کرد، خیابان سیاه بود، آسمان سیاه بود، بر در و دیوارها پرچم و پارچه ها و بیرق های سیاهی آویخته بودند. سیاه بود البسه ی که بر تن داشت و حتی چشمانش، روی و صورتش و روح اش، در عین هوشیاری مست بودن را دوست داشت،همه چیز را سیاه می دید از خودش که همیشه دردسرساز بود با جامعه ای که رندی اش حتی برسیاهی ها می چربید. احکام و حکم روزگار روح اش را چاک چاک کرده بود و زخم های که برداشته بود سیاه بود سیاه مطلق، چادرش در سیاهی گم گشته بود و در خندق جوی سیاه آرام گرفته بود، پاهای برهنه اش در سیاهی ظلمت زمین در طواف المی طوقی ایستاد، دستان سیاه اش را بر یال و کوپال اش کشید و در زیر پایش در فکری سیاه حبس گشت، در سکوتی سیاه صدای گام های که هر لحظه به کعبه ی حریم اش نزدیک می گشتند، نزدیک تر می شد، نگاه اش به حکاکی های روی عالمت بود که در خودش دعا داشت و آیه و پهلوان و اسطوره . چندین مرد حال در کنارش بودند و طوافش می کردند، یکی از آنها چادر را از خندق پنهانش یافته بود، دستها در دستار آستین ها فرو رفت، زن نگاهش کنجکاو بود برای سنبلی برای حکمتی . کاردهای آب دیده از بین دستارها رخ بر کشیدند، زن لبخندی بر لب آورد لبخندی برتمام سیاهی ها و جانی گرفته شد، خرخره ای دریده شد و سری جدا گشت و سر انجام چادری سیاه که روی و تن اش را در سیاهی فرو می برد جسدش را در بر گرفت. و در شب قدسیان همین بس که کبوتری سیاه بخواند با بانگی بلند مرگ را برای لبخندی. نویسنده: سعید کنف چیان
کلمات کلیدی این مطلب :  کبوتر سیاه ،

موضوعات :  نثر ادبی ،

   تاریخ ارسال  :   1399/3/8 در ساعت : 21:41:59   |  تعداد مشاهده این شعر :  64


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 5,754 | بازدید دیروز : 20,487 | بازدید کل : 121,926,702
logo-samandehi