
غزل
ای عشق آیا در بساطت ماه داری؟
مِثلِ سلیمانی سلیمان شاه داری؟
در خانقاه و مسجد و در معبدِ خود
یک عاشق و دیوانهٔ الله داری؟
از اینهمه مرد و زن و وابستگانت
روشن ضمیری، عارفی، دلخواه داری؟
در کشور و حتّیٰ حوالیِ نگاهت
غیرِ سراب و آدمِ گمراه داری؟
در شعر و دیوانِ هزاران سالهٔ خود
عطارِ نیشابوریِ آگاه داری؟
ققنوس و قاف و آسمان و آسمانی
جمهوریِ خورشیدِ ثارالله داری؟
سربسته میگویم تو با هرکه نشستی
از بردنِ نامِ علی اکراه داری!
ای عشق میدانم نمیفهمی مرا چون
قلبی سیاه و غافل و خودخواه داری!
در مردمِ بی سیرت و باصورتِ خود
ضحاک و ابن ملجمی همراه داری!
نام تورا باید عوض کرد و مرض خواند
وحشیترین دردی و قربانگاه داری!
تو حزبِ بعثی و غلط بسیار کردی
یا حزبِ بادی و نظر بر کاه داری!
سیدمحمدرضالاهیجی
(هند)

دو تک بیتی :
(۱)
موطنم هند و دلِ کرمانیام اهلِ صفا
گاندی و قاسم سلیمانی درونم زندهاند!
ـــــــــــــــــــــــــــ
(۲)
اِرباً اِربا، قطعه قطعه، تکه تکه شد ولی
از دوباره او به دنیا آمد و تکثیر شد
( فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِربا )
سیدمحمدرضالاهیجی

دو اثر سپید
(۱)
به وسواس میرسد شاعر!
*
جز اشک
کدام احساس میتواند
سمفونی ششم نگاهت را
تعریف
ـ به شعر تکلیف کند
سردارِ سرباز
شهید شصت و اندی سال، عشق وافتخار
ــــــــــــــــ
(۲)
او عُقاب
ما در عِقاب
او پَر...
ما کلاغانِ بی خبر!
*
مردمِ خواب
حَىَّ عَلَى الفَلاح
حَیَّ عَلیٰ خَیرِ الْعَمَل
سیدمحمدرضالاهیجی
(هند)