روزی که پا به خلوتِ دنیا گذاشتم
خود را همیشه باخودم تنها گذاشتم
در انزوایِ مبهمِ هستی نشسته ام
مبنایِ این جهان به تماشا گذاشتم!
جز دل که یادگارِ تو وُ داغدارِ توست
رویِ تمام هستیِ خود پا گذاشتم
از مذهبم مپرس! که این خود مشخص است
از مسجدی که سر به کلیسا گذاشتم
"امروزها" گذشت و من بیهوده خویش را
درجستجوی عالمِ "فردا" گذاشتم
چون تو همه تویی وُ همه "من ها" همه تویی
پشت حضور خویشتن "مِنها" گذاشتم
ای مستیِ مقدس و ای هستیِ مُدام
من در کدام سجده تورا جا گذاشتم؟
از جزر و مدِ عشق تو !ای ماهِ خودپسند
من نیز سر به دامنِ دریا گذاشتم
گفتی : ز خیرِ عشق تو بُگذار بُگذریم!
گفتم :نمیگذارَمَت اما گذاشتم!
("ترسم که اشک در غم ما پرده در شوَد
وین راز سر به مهر ") را اینجا گذاشتم...
تاریخ ارسال :
1398/3/19 در ساعت : 18:44:12
| تعداد مشاهده این شعر :
253
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.