عشق آموخته پرواز پرستوها را
وَ به پرواز نشان داده فراسوها را
آسمان را چو شکفته ست چهل آینه باغ
عشق چیده ست چهل پنجره سوسوها را
عشق شیرینی نابی به دهان آورده
رونق شهد و شکر کاسته کندوها را
عشق یک دسته گل از مروه ی عصمت چیده
دردل باغ صفا ریخته شب بوها را
عشق افروخته بر طور مسیحایی نی
شعله ی فی الشجرالاخضر هوهوها را
بوعلی ها شده از عشق، فلاطون نجات
عاقبت نیز شفا داده ارسطوها را
عشق ره داه به دریاچه ی موسیقی صبح
لیک آتش زده در ساحل شب قوها را
ناگهان آمده از سمت مخالف بادی
برده خاکستر دل-نغمه ی کوکوها را
روسری ها همه غارت شده در پنجه ی باد
باد برهم زده آرایش گیسوها را
نیزه بر حنجره ی سرخ کبوتر رفته
بال بشکسته درآن معرکه تیهوها را
گر کنار آمده با زخمه ی خون کودک زخم
چه کند همهمه ی این همه ناروها را
این چه رسمی است که گردنکش کوفی دارد؟
دزد با دست بریده است النگوها را
وای ازآن روز که سازند پل از موی صراط
وای ازآن روز که آرند ترازوها