شده ام ماتِ عشقِ زیبایت
ای که قلبت سرایِ امیّد ست
در نبودت همیشه یک غصه ...
به دلِ بیقرارِ خورشید ست
جلدِ عرشی و بر زمین ماندی
تو که با اوجِ آسمان جوری
چه شد ای مرغِ بال و پَر بسته ...
وسطِ این زمانه محصوری
تو که از هفت دولت آزادی ..!!
بهرِ چه گیرِ ما و من هستی
منزلت بیکرانِ افلاک ست
پس چرا در حصارِ تن هستی
پَر بزن تا سپهرِ خوشبختی
آسمان آشیانِ دیرین است
پهنه یِ خاک .. جایِ امنی نیست
همه اش زیرِ چترِ شاهین است
سینه ها مَملو از پریشانی
خبری از هُمای رحمت نیست
رودهاش .. اشکِ چشمِ مجنونند ...
که حزین در فراقِ لیلا زیست
مارِ بیرحم و خوش خط و خالی
می خَزد در لحاف زرّینش
می نوازد به نیشِ زهر آلود ...
هر که را سر نهد به بالینش
در نهایت .. تو را بگویم که ...
خاکِ این خطّه رنگِ تردید است
از همان روزِ اوّلِ خلقت ...
این جهان وعده گاهِ تبعید است
مهران ساغری
۹۷/۱۲/۲۴
تاریخ ارسال :
1397/12/26 در ساعت : 11:33:23
| تعداد مشاهده این شعر :
364
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.