تعدادی جانباز بدحال بودید
این اواخر ویلچر صفر علیخانی
دانشجوی رشتهی ادبیات فارسی
غبار گرفته بود
از بس که افتاده بود روی تخت
غبار از ویلچر گرفتم
نشد
غبار از روی چرخ بلند شد و نشست روی تخت
غبار از تخت گرفتم
نشد
آنقدر که داشت تمام آسایشگاه را غبار میگرفت
جنگ به آهستگی از دیوارهای شهر وارد شده بود و
شبیخون
خون بالا می آمد از دلِ خونِ صفر
اول ربیع الاول بود که صفر تمام شد
باید از این به بعد غبار از چشمهایم بگیرم
می ترسم این دستمال خیس از آبهای تصفیه شده
این دستمال مدرن
برای غبارروبی به کار نیاید
به اشک پناه میبرم
که مهمترین سلاح جنگی به شمار میآید
و از اختراعات سربازانِ جهان متافیزیک است
جهان سوم است
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/24 در ساعت : 14:34:55
| تعداد مشاهده این شعر :
1192
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.