ای که گیسویِ بلندت چو شبِ یلدایی
کاش یک بارِ دگر طرّه ی خود بگشایی
دستِ تقدیر به نردِ دلِ من تاس انداخت
تو شدی قرعه ی این نیمه شبِ رویایی
وقت تنگ است .. بیا سوی خرابات و ببین
که بوَد مرهمِ مجنون .. قدحی لیلایی
همچو بلبل غزلِ عشق بخوان در برِ من
شاید از نغمه ی تو شَرم کند تنهایی
سرِ گیسویِ تو دامست .. خبر داری که ...
فتنه ها میکند آن مویِ سرِ خُرمایی !؟
تو که در مسجد و بتخانه فدایی داری ...
چه نیازیست تو را اینهمه خود آرایی
لطف کن .. این دو سه شب لب به لبِ باده مده
تا بنوشم عسل از آن لبِ استثنایی
خوبرویان همه از شهدِ لبت مست شدند
بی گمان در برِ اربابِ نظر پیدایی
از ازل منتظرت گوشه ی این میکده ام
که مگر میلِ شراب از خُمِ من بنمایی
شبِ چلّه ست ... بیا با نگهی شادم کن
که ندانم پسِ " امروز بود فردایی "
مهران ساغری
تاریخ ارسال :
1397/9/26 در ساعت : 11:48:30
| تعداد مشاهده این شعر :
470
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.