زبان حال حضرت زینب (س)
مثـنوی در مثنـوی غم با منست
گویـــیا غمهـــای عالم با منست
مثنوی در مثنوی دردست وداغ
کس نمی گــیرد زحال ماسراغ
مثنـــوی درمثنــــوی افتادگــــی
کــــربلا یعنی صـــفاوسادگــــی
مثنـــوی در مثنــــوی دلــواپسی
زیــنبم در کــــربلای بی کســی
زیــنبم با یک بغل گلهــــــای باغ
تشنه لب،پژمرده،دریک ظهرداغ
زیـــنبم تنــــها میان خیل کـــــین
نیست کس ازاهل ایمان،اهل دین
نیسـت چاهــی تا که درد دل کنم
همچـــو بابا دربــرش منزل کنم
*
زیـنبم مـــن،زیـنبم مـــن ،زیـنبم
ظهر عاشــــوراست درتاب وتبم
یک طرف برروی نی سردیده ام
زیــــر سم اسب پیکـــــر دیده ام
دیده ام شمری که خنجرمی کشید
خنجری ازکین به حنجرمی کشید
دیـــده ام در قتلــــگاه کربــــــلا
-من-حسین رابا تن بی سر،فـدا
بوسه دادم برگلــوی بی ســـری
دیـــده ام بس لاله های پـرپـری
ذوالجناحی دیده ام-من-بی سوار
ناله ها می کرد و بود او بیقرار
دیــده ام انگشـت بی انگشتــری
بر گلـویی ســرخ دیدم خنجری
تــیر دیدم در گلــوی اصغــری
کشته ازکین-چون کبوتر-اکبری
روی دستان حســـین دیـدم گلی
اصغــر شــش ماهه مثل سنبلـی
در کنارم عون وجعفر داده جان
قاســـــــم سبط پیمبــــرداده جان
دیده ام عباس را بی دست -من-
در کنار علقمه ســــرمست -من-
پاره مشکی دیده ام -من-دربرش
پاره پاره نـــیز جسم اطهــــرش
بـــرلبانش خــون به جای آب بود
او زکوثـــر گویــیا سیــــراب بود
*
زیـنبم من، زیـنبم من، زیـنبم
ظهرعاشوراست درتاب وتبم
چون علم افتاد-من-برداشتم
بذر عاشــورا به دلها کاشتم
چون علم افتاد-من-افــراشتم
روی دوشم این علم بگذاشتم
*
بــین راه کـربـلا تا شــام هـم
روی دوشم می کشیدم این علم
این علم بردوش من برجابماند
تاابد جاویـــد عاشــــورا بماند