باران ردیف اشک مرا بی امان نوشت
بغضم شکست و قافیه را آسمان نوشت
بغضم تپید و گریه ، بهار غم تو را
در چشمه های آینه موج خزان نوشت
زنجیر درد، اشک مرا دانه دانه ریخت
خورشید بند بند تو را کهکشان نوشت
دل بود آنکه درد و محن را به جان خرید
جان بود آنکه بار غمت را گران نوشت
چون شمع ذره ذره ز داغت گداخته است
آئینه ای که از تو در این ناگهان نوشت
بغداد تخته تخته تنت را اشاره داد
زندان هوای پیرهنت را نشان نوشت
با غربتت ز قصه زندان و در گذشت
از زخمهای سینه ی صاحب زمان نوشت
زندان سیاهچال غم و درد و غصه نیست
وقتی که از تقرب حق می توان نوشت
ای هفتمین سپهر امامت به برج عشق
ای آنکه باید از غم تو بی کران نوشت
باب الحوائجی و برایم دراین غزل
دست گره گشای تو خط امان نوشت