بخوان...
 

بنام عشق...
 

سلام

.....تو کیستی؟

امپراطور کشور عشقم...

.....که بودی؟

چشم که وا کردم در سایه سنگین بی بابایی می لرزیدم
آغوشی امن نصیبم شد و گرمای مهرش ۱۰۰۰روز مرا نوازش کرد

اما دستان نوازشگر این آغوش گرم آسمانی شدند و تنهایم گذاشتند
یتیمی غذای اصلی سفره عمرم بود و چاشنی جهل و خرافات و به گورسپردن سرمایه های مهربانی به شدت آزارم میداد
پرنده تخلیات ظلم ستیزی ام همیشه بر فراز ابرهای سپید در پرواز بود
اسمان تفریح گاه روحم بود

جوانی ام مرا به اولین پیمان مبارزه فراخواند تا با معدودی همفکرانم به ستمگران امان ستم ندهیم و مظلومان را در آغوش بگیریم
من در همین فضای عجیب و غیر قابل تصور رشد کردم و معجزه اسا عاشق انسانیت بودم عاشق بشریت بودم وعاشق همه جهانیان در هر رنگ و پوست ولباس و کیش و مرام
عشق به انسانها مرا عاشقی فوق العاده ساخت که هرچه عشق است تا جهان هست به گرد عشق ورزی ام به انسانیت نخواهد رسید
مثل امروزی از حرا پایین آمدم

اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم


.... ازینکه بنام عشق چشمهای زیبای نازنینت میهمان سطرهای قلم ناقصم شد سپاسگزارم درودها نثارت و آرزوهای امپراطوری عشق گل پیشانی ات باد

#علی_اکبر_مقدم

مشهد مقد س فریمان ‌

فروردین 97