بوی نان
بوی دلچسب و نشاط آور نان می دادی
به دل و جان من از مهر ، توان می دادی
سایه ات بود به روی سرمان با عظمت
هر چه در تاب و توان بود همان می دادی
درد افتاد به ناگاه به اعماق تنت
بعد از آن ، کنج همین خونکده جان می دادی
پدرم ! غصه همیشه به دل من می ریخت
آن زمان که خبر از کوچ و خزان می دادی
آن اواخر که سوالی به لبم می خشکید
پاسخم را به نگاهی نگران می دادی
وقت رفتن شد و آماده ی کوچی ابدی
دست را از سر اجبار تکان می دادی
اگر آگاه از احوال خرابم بودی
به دل من ، لقب شادروان می دادی
مهنازمحمودی
۹۶/۱۲/۲۵
تاریخ ارسال :
1397/1/10 در ساعت : 4:44:12
| تعداد مشاهده این شعر :
491
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.