دل آتشخانه ی عشق است و جان سوزنده از آهی
نپرسد صبر احوالی از این بیچاره گهگاهی
بمیر از دردِ جانکاهی که عارض بر تو شد ای دل
که بعد از او شدی هر دم دچارِ دردِ جانکاهی
به دریای خیالم عکسِ او افتاد و قلابی...
به دستِ طبع، هستم در پی صیدِ پریماهی
به کیشَش روی آوردم شدم ماتِ رخِ یارم
که با عشقش نمی مانَد نه سربازیّ و نه شاهی
چنان می سوزد از دوری تمامِ هستی ام، گویی...
که افتاده ست کوهِ آتشی روی پرِ کاهی
چه دردی خوش تر از عشقی که می سوزد وجودم را
که هستم چون شرر سرگرمِ رقصِ ناخودآگاهی
پس از یک عمر بی صبرانه او را چشم در راهم
خوش آن نوری که برگردد به چشمِ چشم در راهی
حسین احسانی فر(رهای لنگرودی)
تاریخ ارسال :
1396/11/25 در ساعت : 17:20:32
| تعداد مشاهده این شعر :
477
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.