بی تو
عبور از خطوط مرزی هم
دردی از من دوا نمی کند و
تغییر ناگزیر شط العرب
حدود دلتنگی ام را به مخاطره نمی اندازد
وقتی فکر می کنم ستاره های آسمان رنگ باخته اند
تمام روز
ابرهای گرسنه میان چشم هایم پرسه می زنندو
سوز پاییزی در روسری ام می وزد
به بی هودگی روزهای تاریخ می گذرم...
چه فرقی می کند
چند قدم تا گودال سرخ میان چشمهایت فاصله دارم
بلند می شوم
به پای زنانگی ات
زمان میان انگشتانم به خواب می رودو
رودهای مقدس
از چشم هایم آویزانند،
آن زمان که مهر مادرت
خون بهای برادرت می شود
فرات
با پیراهن سرخ و سیاهش
هفت بار طواف می کند لب های عباس را
حلقه های سبز برنیزه ها قرآن می خوانندو
اشباح فرشته ها
میان اندام تاریک نخل هامی وزند
زمین کربلا با کرانه های سوخته اش
ابعاد مرا از هم جدا می کنند!
هنوز هم شگفت انگیزترین اندوه جهانی
ای زن
زینت زخم های پدر
با داغ هایی که از چشم هایت سرازیر نمی شوند ،
من حق دارم اعتماد نکنم به عدالت تاریخ!
وقتی میان صحرا به راه می افتدو
با دم سیاه عقربی اش
نه می کشدو
نه کشته می شود
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/8/25 در ساعت : 22:1:4
| تعداد مشاهده این شعر :
972
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.