🇮🇷🌼🇮🇷
به زیر پلکهایت میکشی نقش گلستان را
بهاری کردهای با هر نفس خواب زمستان را
طراوت میچکد از ساحل پر شور چشمانت
به دور گردنت پیچیده شال سبز گیلان را
تمام رودهایت مثل رگهای روانی که
نوشته در کتاب زندگی تصمیم باران را
توئی آن مادر عاشق که با دلواپسیهایت
پر از مرغ مهاجر کردهای آغوش تهران را
تو داری قلبی از جنس طلا در سینهی پاکت
بغل وا کردهای مهمان کنی شاه خراسان را
صدای تیشهات در بیستون از عاشقی دَم زد
به رقص آوردهای گلپونههای طاق بستان را
هنر میپروری در دستهای شاعرت حتی
به ذوق آوردهای" تو" صاحبان سبک و دیوان را
اگرچه زیرِ بم لرزید و مُشتی خاک سهمش شد
به خون دل برایش میبری قالی کرمان را
بلا دور از تو و دامان پُرمهری که از لطفش
گرفته بر سر این مردمان دروازه قرآن را
خلیج فارس میخوابد به زیر سایهات اما
مبادا در حریمش حس کند ناخواندهمهمان را
بنان لحظههایم خوش بخوان در عصر دلتنگی
بخوان در گوش دنیا تا ابد آواز ایران را...
زهرامحمودی