بــــیا و ما را رها کن از این غم زمــانه تو می توانی
غمی که هر دم کشد از آن آتشــی زبانه تو می توانی
نگو که هرگز نمی توانـی که باورمــــا نمی شود این
نهال امّــــید ما زده با تو چــون جوانه تو می توانی
فقط توئی چون سلاله ی پاک مصطفی و علی فقط تو
توداری آری ازآن دو گوهر بسی نشانه تو می توانی
عصای موسی کنون به دست تو باشدآری بدون شکّی
توئـــــی که رسوا کنی بلوّهای ساحرانه تو می توانی
توئی تو آری ، توئی تو آری که آیت حـقّ کـــردگاری
فقط توداری چوذوالفقاری به روی شانه تو می توانی
اســـــاس عدل و برابری در تمـــــام عالم بنــــا نهادن
تمـــــام عالـــــم نمی تواند فقـــــط یگانه تو می توانی
توانـــــی آری زبیـــخ و بن برکنی توکاخ ستمگری را
بنا نهـــــی کوخ عدل و انصاف جاودانه تو می توانی
تو می تــــوانی دمـــاری از روزگار ظالم در آوری تو
کزو نمـــــاند دگـــــر نشانی در این میانه تو می توانی
بــــیا و ما را رهـــا کن از این غم زمانه تو می توانی
غمی که هر دم کشــد از آن آتشی زبـانه تو می توانی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/8/17 در ساعت : 19:53:42
| تعداد مشاهده این شعر :
1152
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.