«دل زمين تنگ است»
نگاه مي كني آقا به صحن و ايوان ها
چگونه پر شده از اين همه پريشان ها
نگاه مي كني آقا چگونه منتظرند
دعاي روي لبت را هنوز باران ها
صداي زمزمه ي خيل دردمندان است
به گوش مي رسد اين گونه از شبستان ها
به آستان تو يك عمر چشم دوخته اند
به اين اميد كه جاري شوند درمان ها
نمانده در همه ي دشت هيچ آهويي
از آهوان تو آقا پر است زندان ها
هزار دلهره در جان مردم افتاده است
به باد رفته در اين شهر، پاك ايمان ها
برادران همه انگار ناتني شده اند
شديم سخت پراكنده چون خراسان ها
براي شيهه ي رخشي دل زمين تنگ است
چه سال ها كه تهي مانده است ميدان ها
چه سنگ ها به سر آسمان نكوبيدند!
شكسته در دهن آفتاب دندان ها
تمام سال در اين جا كسي نمي خندد!
نمي دهند اماني به ما زمستان ها
كجاست خنده ي مادر بزرگ قصه ي ما
كه گل كنند در ايوان دوباره گلدان ها ...
گذشته نام تو از مرز توس و نيشابور
رسيده اين خبر امروز تا به كرمان ها!