با درود و احترام نثار سهراب سپهری؛ که دلش در شهری خانه داشت پشت دریاها...
و قیصر امین پور؛ که حرف اول نام بزرگش با حرف آخر عشق آغاز میشد...
در ایستگاه رهایی که زیر باران است...
به شهر می برمت روزی ای دلِ کولی
مرنج از من و از این قطارِ بد قولی
تو را بزودی از این ایستگاه خواهم برد
سرم اگرچه بدانم به سنگ خواهد خورد
□ □
شبی که بقچه ات از شعر تازه لبریز است
و انتهای شب از ابتدای پاییز است
شبی به رنگ هوسهای دفتر شعرم
به نام واژه ی امضای آخر شعرم
و کور ازین همه تصویرِ مات و فرسوده
و کر ازین همه حرف و کلام بیهوده
بغل گرفته تو را می رهانم از طوفان
به راه می زنم از کورِ راهِ بی پایان
□ □
در ایستگاه رهایی که زیر باران است
که از هوای شکفتن ترانه باران است
در انتهای هزاران خیالِ آشفته،
میانِ بزمِ غزلهایِ نابِ ناگفته،
من وتو ایم و نفس های خوبِ خواهش ها
میان بُحبُحه ی به به و ستایش ها،
من و تو ایم و پلی رو بسوی زیبایی
رها از این همه تکرار و گام تنهایی...
□ □
و عشق اولِ این راهِ تا ابد زیباست
و قاف آخر راهِ تمام عاشقهاست *
نگو قرار نداری و مانده ای بی کس
منم کنارِ تو با خوش ترین غزل ها- پس
- در این میانه کمی انتظار هم خوب است
کمی صبوری و قدری قرار هم خوب است
مرنج پس دل من ای شکسته از باور
در آخرین َنفَسِ این غروبِ شهریور
□ □
که من بفکر توام گرچه سخت درگیرم
اگر چه منتظرِ انعطافِ تقدیرم
هنوز در سَرِ گرمم شعور و شوری هست
مرام و معرفت و مثلِ تو غروری هست
نترس ای دل من ای مهاجر تنها
از آرزوی من و انتهای این رویا
تو را بزودی از این ایستگاه خواهم برد
سرم اگرچه بدانم به سنگ خواهد خورد
□ □
...و انتظار همیشه رفیقِ این کولی است
و من که آخر کارم همیشه بد قولی ست...
*قاف حرف آخر عشق است...(قیصر امین پور)
پوریا شیرانی
کلمات کلیدی این مطلب :
پاييزي ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/30 در ساعت : 23:21:8
| تعداد مشاهده این شعر :
1985
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.