همراه با مولا
روز عاشورا اگر بر سینه و سرمی زنی
یا دم از عدل علی وعشق حیدر می زنی
هیچ می دانی اگر گفتی به من چه روز رای
مرتدی ان لحظه و برسیم اخر می زنی
---
باهمین یک رای شاید خیرها را شر کنی
وضع کشور بد شده با کار خود بدتر کنی
دزد را از گردنه با صد سلام و صلوات
باورش سخت است ،اما راهی دفتر کنی
صنعت ما دست دشمن ها بیفتد بازهم
دامن پاک خودت را باخیانت تر کنی
حرفهای صدتا یک غاز دروغ و کینه را
چون نداری چاره یک دور دگر باور کنی
اجنبی درخاک تو می نوشد ومی دوشد ت
تو میان غصه خاک غم فقط برسرکنی
موقع رفتن که وقت پرسش وپاسخ شود
گنگ ولالی گر چه می خواهی که یاحیدر کنی
جز نکیر و منکر انجا هیچ کس اماده نیست
با ید از ان لحظه با ان دو زمان را سر کنی
نام پاک چارده معصوم درذهن تو نیست
وقت هم اصلا نداری تا مگر از برکنی
چشم می گردانی اما ازسوار سبز پوش
نیست اثاری و باید مرگ را باور کنی
جان کشیده می شود ازشصت پاهایت برون
درد چون جنجر ،صدا هم نیست تا محشرکنی
اشک حسرت ،در نگاهت داغ می جوشد ولی،
نیست صندوقی که رای خویش راباور کنی
پس بیا ،تا وقت داریم و زمان در رفتن است
رای خود برحق دهیم، وکار را اخرکنی.