در سینه ام تلاطم پی در پی ، چندی ست مانده بی خبر از دریا
ای کاش هر غروب می آوردی ، یک روزنامه ، پشت در از دریا !
دلواپس سواحل بی تابم ، دلواپس پرنده ی دریایی
کو پیرمرد خسته ماهیگیر ، امشب بخوان ، بخوان ، پدر از دریا!
ای کاش پستچی دو سه شب یک بار ، می آمد از جنوب و پس از نامه
ناگاه بی مقدمه سر می داد، آواز های در به در از دریا
امشب به جای من بنشین شاعر!، ،با دوربین به قایق سرگردان
اما برای سوژه ی عکاسی ،قدری بگیر بال و پر از دریا
یادم نمی رود شبی از ساحل ، دستی تکان نداده و می رفتم
رد می شدم به اسم صدایم زد ، این بود شرح مختصر از دریا
حس می کنم نفس نفس ماهی ،دلواپس تمام صدف هایم
دستم به دامنت غزل شبگرد، امشب مرا نبر، نبر از دریا
با من صدای هق هق ماهی ها ، در موج خیز اسکله می پیچد
بیرون زدم از آن سفر آوردم ، با خود دوجفت چشم تر از دریا
از کوچ ناگهانی ام آشفته ست ، اقرار می کنم که کم آوردم
شرمنده ام چرا نگرفتم آه ، حتی اجازه ی سفر از دریا !
تاریخ سرودن: 25 دی ماه 1389 میبد- یزد
کلمات کلیدی این مطلب :
ازدریا ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:2:58
| تعداد مشاهده این شعر :
1034
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.