🌵🌵🌵
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
حافظ
⭕️
باغ مرا چه حاجت سیب و گلابی است!
کافی همین بشارت سیب و گلابی است!
شیرین شدهست کام من از وعدههای تو
در نطق تو حلاوت سیب و گلابی است!
سینی که خالی است ولی اندرون جام
من دیده ام که شربت سیب و گلابی است!
دل بردن ونهان شدن از صاحبان باغ
دل بد مدار؛ عادت سیب و گلابی است!
ای دوست، وصف عیش مگر نصف عیش نیست؟
این نصفه در حکایت سیب و گلابی است!
بیچاره مشتری سر بازار میوهجات
مبهوت و ماتِ قیمت سیب و گلابی است!
دیدم به خواب دوش که بر داده باغمان
هنگامه ای ز کثرت سیب و گلابی است!
گفتم:معبّرا بگشا رمز خواب ما
گفت:این همه ز حسرت سیب و گلابی است!
بردند آنچه از ما بادا حلالشان
این بذل و جود بابت سیب و گلابی است!
سیلیِ نقد:چوب و پیازی که خوردهایم!
حلوایِ نسیه:صحبت سیب و گلابی است!
نقل لباس تازۀ آن پادشاه و خلق،
عیناً حدیث رؤیت سیب و گلابی است!
شاعر بس است،از دمت افسرد روح باغ
شعر تو همچو آفت سیب و گلابی است!
این،تسویه حساب سیاسیست،نقد نیست!
قصد تو نفی نعمت سیب و گلابی است!
گفتیم مدح سیب و گلابی کنی ولی
شعر تو در مذمّت سیب و گلابی است!
فعلا بمک، رسیده ز ره نوبت سماق!
ده سال بعد نوبت سیب و گلابی است!