باورم کن که سخت بیمارم
خالی ازحس و خالی از دردم
خیسم از داغی ِ تبی مرموز
مثل جسمی بدون جان سردم
من همان رود پر نشاطم که
بین تقدیر چاله می گندم
یا جنون یا جنایت است این که
بین گریه مدام می خندم
زندگی عشق بار دیگر عشق
خاطراتش اگر چه شیرین است
بر شبی که شکست دندانم
مرگ تعبیر ابن سیرین است
اهل دنیا نبود احساسم
مرگ فصلی برای آغاز است
در حصار تنی که ویران شد
مرغ جانم به فکر پرواز است
سردی از حد گذشت در پایم
می رود جان ِ جسم بیمارم
باورت کرده ام مرا دریاب
حضرت « مرگ » دوستت دارم
منصوره نوروزی
تاریخ ارسال :
1395/6/28 در ساعت : 10:29:0
| تعداد مشاهده این شعر :
603
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.