ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



همان روزی که نباید می امد

روزهای بی دلی
گمانم اوشین بود.اره شب قبلش سریال اوشین پخش میشد .مثل حالا نبود که دوتا کانال بیشتر نبود.گویا اخرهای شب گفته بودند حال اقا بد است وبرایشان دعا کنید .درهمین حد.اما همینش را هم ما نشنیده بودیم.هیچ وقت تا انروز وحتی تا حالا وشاید تا اخر عمرم اینقدر ازدیدن یک فیلم یا سریال متنفرنشده ام.ما سریال رادیده بودیم وبا خیال راحت خوابیده بودیم.اما صبح از وقتی که چشممان را باز کردیم انگار زمین وزمان یک طوری شده بودند.طبیعی نبودند .رادیو موسیقی غمناک پخش می کرد ته دلمان هرتی فرو ریخت اما خودمان را زدیم به ان راه.فکرش توی سرمان بود اما محلش نمی گذاشتیم.نه ؟اقا حالشان خوب شده .بهترند.انشا ا...صدسال کنارمان می مانند.اما بلاخره خبرکه به گوشمان  خورد انگاراز فراز ارتفاع بلندی پرت شدیم ته یک دره.اصلا باور کردنی نبود .هم داغ بود وهم ترس وهم ناباوری.انقدر به این مرد دلبسته بودیم که نگفتنی.اصلا خودمان هم خبرنداشتیم که چقدر. حالا فکر میکردیم ظهر نشده کشور ازهم میپاشد.کودتا میشود .بلبشو میشود.یا امریکا حمله میکند.یا اخرالزمان میشود .بلاخره یک طوری میشود.همه جا تعطیل شدهمه غمگین وسردر گم بودند.مردها رفته بودند مسجد وصدای نوارمحله را کرده بود ظهرعاشورا.یک چیزی توی دلها بود که هم داغ بود وهم سنگین وهم...بود اما گفتنی نبود.چند ساعت بعد رفتیم سرمیدان طالقانی.قیامت بود .ازهمان وقت ترافیک شده بود.کاروانها ازدهات وشهرهای اطراف راه افتاده بودند سمت تهران .پیاده وسواره.تنها چاره ای که باقی مانده بود همین بود.باید راه افتاد ورفت.مثل روزهای اعزام شده بود اما ازگل وشیرینی وشربت خبری نبود.ان کجا واین کجا.غم ازدر ودیوار میبارید.معلوم نبود ساعت چند است.یاچند شنبه است.یا حالا وقت چه کاری است .همین طور روی پله ی خانه ای نشسته بودیم ومهو خیابان وکاروانها دلمان می خواست با انها برویم .اما ...

کلمات کلیدی این مطلب :  اوشین ، کانال ، اقا ، دعا ، ،


   تاریخ ارسال  :   1395/3/15 در ساعت : 13:36:44   |  تعداد مشاهده این شعر :  497


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 49,378 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,213,689
logo-samandehi